••▪▪••●●* ...همه هستی من...*●●••▪▪••

برخیـــــــز که شــــور محــــــــشر آمد ،

این قصه ز ســـــــوز جگـــــــر آمد ،

برخیز که با نــــــــوای نگـــــــاه ،

شمـــــــس و قمــــــــری دگر برآمد ،

چو نالید نــــــــی و عــــــــرش بگریید ،

در عــــــــالــــــم از این غـــــــم شـــــــرر آمد..

 

+نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت21:26توسط نسیم | |

 

باز شد ماه محرّم، کربلا را بنگرید / حجّ عاشورای خون، سعی و صفا را بنگرید

وعده‏گاه وصل جانان، قبله‏گاه اهل دل / کوی هفتادودو قربانی، منا را بنگرید.

 

 

+نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت21:5توسط نسیم | |

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت21:43توسط نسیم | |

چقدر امروز دلم تنگ است

 

چقدر دلم میخواهد داد بزنم

بزن بارون ... بزن بارون

چقدر باران مثل آواز سنتور است

اسمان هم مثل من دلتنگ است

امروز چه تند میبارد

نوشته هایی که به ماهی داده بودی

خواندم

عشق دنیای قشنگی دارد...

 

+نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت21:31توسط نسیم | |

 

اگر شوق رسیدن به دست هایت

 نبود

هیچگاه آغوشم را نمی گشودم.

 

و اگر صدای گوش نواز تو

نبود

 

از گوشه تنهایی بیرون نمی آمدم.

 

+نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت21:23توسط نسیم | |

 

نــــــــــــــــظر یـــــــــــــادتـــــــــــــون نــــــــــــــره 

خــــــــــوشمــــــــــــلا.........

+نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت21:8توسط نسیم | |

اصلا نگران کم شدنت نباش....
اونی که اگه کم باشی گمت میکنه
همونیه که اگه زیاد باشی حیفت میکنه

**************

سعی نکن متفاوت باشی فقط خوب باش.....
این روزها خوب بودن به اندازه کافی متفاوته...

+نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:,ساعت13:48توسط نسیم | |

حالم راپرسیدند

 

گفتم روبه راهم 

 

.....نمیدانند رو به راهی هستم که تو رفته ای

+نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:,ساعت13:23توسط نسیم | |

دوست داشتم ...اما نه اونقدر که باید...
نه اونقدر که پیرم کنه رفتن تو...
نه اونقدر که چشمام به راهت بمونه...
یا از عشق سیرم کنه رفتن تو...
دوست داشتم ...اما مثل یه مسافر...
که هر لحظه...امکان برگشتنش هست...
تو برگشتی و بایدم برمی گشتی...
همون بهتر عاشق شدی... رفتی از دست...
همون بهتر عاشق شدی... پر کشیدی ...
پرنده نمی تونه یک جا بمونه...
من از روزگار تو سرگیجه دارم...
نمی خوام غمی این وسط جا بمونه...
تو فکر کن...بریدم...
تو فکر کن ...شکستم...
تو فکر کن...نبودت کار داده دستم...
خیال کن...خیالت هنوزم باهامه...
خیال کن...هنوزم به راهت نشستم...
تو رفتی... که یه اتفاقی بیوفته...
ولی من فقط ...یاد تو بردم از یاد...
نه عمر ترانه به آخر رسید و نه بازار مهتاب از سکه افتاد...
تو رفتی که این قصه داغش بمونه...
روی سینه ی زخمی هر دوتامون ...
نموندی ته داستانو ببینی...
که از هم جدا شد فقط دستهامون...
فقط دست هامون...

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت14:55توسط نسیم | |

ميدونی ، گاهی اوقات ، توی بعضی شرايط ، يه بُغض سنگين راه گلومو می بنده ...

تو اون لحظه دلم ميخواد منفجر بشم ... آره ، منفجر بشم و مشکلاتم رو به همه بگم ، بگم که دارم چه دردی رو تحمل ميکنم و روحم زير اين فشار داره داغون ميشه ..........

اما ميدونی ، همون موقع به خودم ميگم  : که چی؟ برای چی بايد مشکلاتم رو به ديگران بگم ؟؟؟؟ ... بگم که چشماشون پُر از اشک بشه و دلشون برام بسوزه و بگن :”آخی ... بيچاره چه دردی رو داره تحمل ميکنه !!!!!!!! نه ...هرگز ! اين دلسوزيا .. اين ترحم ها ، حالمو بهم ميزنه ! برای همين تا حالا تحمل کردم و دم نزدم ،....

ميدونم تو هم مثل منی  ...ولی ، ميدونی تفاوت من و تو چيه؟؟؟!! اينه که تو وقتی اون بُغض تا گلوت مياد و ميخواد بترکه ، تو اين اجازه رو بهش نميدی ، آره ، تو اين اراده رو داری که اجازه ندی اين بُغض بترکه...ولی من ، من اين اراده رو ندارم ، من اجازه ميدم بُغضم بترکه و اشکام بريزه رو گونه هام ... به خيال خودم آروم ميشم ، اما انگار بدتر ميشه !! ...

برای همينه که حالا سعی ميکنم گريه هم نکنم ، بشم يه سنگ که به هيچی توجه نداره ، يعنی توی اين دوره زمونه بايد يه سنگ بود تا باقی موند ، يه سنگ خارا ....

اما ، فکر که ميکنم ، ميبينم حتی سنگ بودن هم ارادهء قوی می خواد!!!!!!!

+نوشته شده در سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:,ساعت18:25توسط نسیم | |

 

 

 جنون عشق تو مرا

                به ناکجاها برد

                     یه آن تمام وجودم

                                 به باد یغما برد

    کنون که در طلبت

           نشسته ام بی تاب

                  خبرنداری از دل من

                             که بی تو تنها مرد

     بیا دمی جنون مرا

               نظاره کن امشب

                      چگونه ماهی عشقم

                                 نهنگ دریا خورد

     زند فواره خون

            از دل ریش ریشم

                    چو تیغ عشق تو

                           با قلب من کندبرخورد

     بزن تو بر دل

         چاک چاک من چنگی

                  تو دانی این دل عاشق

                                 چگونه شیدا مرد

     من این جنون عاشقیم را

                   کنم به تو تقدیم

                    اگرچه پیش عشق بزرگت

                                 بود بسی این خرد

+نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت14:39توسط نسیم | |

چه کسی میگوید که گرانی شده است؟ 

دوره ارزانی است!

دل ربودن ارزان:

دل شکستن ارزان:

و دروغ از همه چیز ارزانتر:

قیمت عشق چقدر کم شده است:

کمتر از ‌آب روان:

و چه تخفیف بزرگی خورده قیمت هر انسان!

+نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت14:39توسط نسیم | |

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازیِ این پنجره را دریابیم...

+نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت14:31توسط نسیم | |

خدا شونه هامونو فقط واسه اینکه کوله بار غمهامونو روش بگذاریم نیافرید
بلکه آفرید تا بعضی وقتا بندازیمشون بالا و بگیم بی خیال...!

 

+نوشته شده در شنبه 6 آبان 1391برچسب:,ساعت18:7توسط نسیم | |

 


نقـــ ـآشـْـ بـاشـــ ــے
!
چِـقَــدر ميــ گيــــرے .. بيايـــے و



صَفحـــ ـــه هاے سيـــــاه دِلـَــــم را رَنــْـــ گ كُنــ ــے


؟
بـَعــــــد بـراےِ ديـــــ وارِ اُتاقـِـ دِلـَـــم


يـكــــ
روزِآفتـــــابــے بكشـ ـــے كهـ


نـــ ـور آفتــــــابــــ تا


ميـــــــآنـهــ اُتاق آمــــده باشـــــد

...
راستــ ـــے مَــטּ روےِ
 

 

صـــورتــَـــم يـــك خَنـــ ـــده مـے خـــوآهـــم

نــرخ ِ خـَنــْ ـــده


كه گـِــــرآטּ نيستــــــ ؟؟

+نوشته شده در پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:,ساعت12:24توسط نسیم | |

 

هيچ وقت بي خداحافظ

كسي را ترك نكن نميداني


چه درد بدي است پير شدن


در

كوچه هاي بــي خداحافظ......!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:,ساعت12:16توسط نسیم | |

 
روزهاي زندگي ميان و ميرن بدون اينكه يه لحظه توقف كنن. بعضيا فكر ميكنن كه دارن ازش استفاده ميكنن اما نميدونن كه اين روزها هستن كه دارن از اون  استفاده ميكنن. چرا؟ ... چرا آدما بايد هميشه حسرت از دست دادن روزهاي رفته شون رو بخورن؟  گذر عمر بازي پنهاني است كه آدم رو ميسازه. تو اين بازي يا آدما پيروزن يا تو حسرت روزهاي از دست رفته. 
خوش به حال اون كسايي كه توي آخر اين بازي خوشحالن. 

************

در خواب بدم، مرا خردمندي گفت


كز خواب كسي را گل شادي نشكفت


كاري چه كني كه با اجل باشد جفت؟

خوش باش كه زير خاك بس خواهي خفت!!!

                                                                    ************

+نوشته شده در پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:,ساعت12:7توسط نسیم | |

اگر از خاطره ها میگویم
اگر در قاب گناه میمانم
و اگر خود را
میسپارم
به بی برگی این فصل خزان
اشتراکی است میان من و غم!
چاره ای نیست
وا میدهم خود را
دست باد وحشی پاییزی
که پریشان کند مویم را
روی چهره غمگینم..

+نوشته شده در چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:,ساعت10:57توسط نسیم | |

ای رفته سفر يوسف گمگشته كجايی؟!
هيهات از اين خونِ دل و دردِ جدايی
دنيا شده لبريز ز ظلم و ستم و جور
ای كاش خدا امر كند تا كه بيايی...

+نوشته شده در سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:,ساعت11:39توسط نسیم | |