••▪▪••●●* ...همه هستی من...*●●••▪▪••
یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره
این روزا که میگذرد احساس می کنم
نه میشه باورت کنم ، نه میشه از تو رد بشم نه میشه خوب من بشی، نه میشه با تو بد بشم نه پای موندن منی، نه میتونم رهات کنم نه میتونم بگم بمون، نه میتونم بگم برو قصه مو از کجا بگم، که پا نگیری تو صدام تویی که از منی اگر، تیشه به ریشه میزنی نه با تو جای موندنه، نه مونده راه پیش و پس فقط میخوام با خواستنت تا هستم از تو کم نشم.
بگذار ببینمش اکنون که می رود ، ای اشک از چه راه تماشا بسته ای!!!!!!!!
افسوس که عشق جاودانه نیست. عشق گل سرخیست که طاقت طوفان را ندارد. عشق یک خاطره سبز است که از آمدن پاییز میترسد.
چه خوب می شد اگر یاری خبر از بال و پر می داد که بگشایم پر پرواز که باشم یک نفس آزاد رها گردم ازین عالم روم تا اوج رویایم ولی افسوس و صد افسوس سرد است روزگار اکنون کسی اینجا نمی بیند کسی من را نمی فهمد کسی از عشق... کسی از من نمی پرسد.
من از شیمی آموختم که هر چه فاصله ما از مرکز افرینش و خالق هستی بیشتر باشد ما و نیستی ما آسانتر خواهد بود همانطوری که جدا کردن الکترون از دورترین لایه اتم آسانتر است.. من از چرخش الکترون ها به دور هسته آموختم که کل جهان به دور مرکز هستی می چرخد و از حرکت پیوسته ذرات چه ارتعاشی چه انتقالی یا دورانی که ثبات و سکون در آفرینش راه ندارد و پیوسته در مسیر تغییر و تحول و تکامل هستیم. و از شیمی آموختم که از دست دادن فرصت ها واکنش های برگشت ناپذیری هستند که تکرار انها میسر نخواهد بود. از شبکه بلور جامد های یونی آموختم که با وجود تضادها می توان چنان گرد هم آمد و پیوستگی ایجاد کرد که شبکه ای مقاوم در مقابل دماهای ذوب بالا بوجود آید..
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد بـه خـدا نـمــیـری از یاد.
من تو را هنوز مثل تمام شدن مشق شبم دوست دارم .
باید فراموشت کنم ، چندیست تمرین میکنم ، من میتوانم ، میشود ، آرام تلقین میکنم ، کم کم ز یادم میبری ، کم کم زیادم میروی ، این روزگار و رسم اوست ، این جمله را با تلخیش صد بار تمرین میکنم .... !!!!!
True love never dies, even if you have found a new love, the sweet memory of the past will continue to hunt you for the rest of your life عشق واقعی هیچگاه پایانی ندارد حتی اگر عشق جدیدی پیدا کنید و خاطرات شیرین گذشته در ادامه زندگی همیشه همراه شما خواهد بود.
آن روز ها صدای تو در گوشم می پیچید و خوابم می کرد
یکی را دوست می دارم ، ولی افسوس او هرگز نمی داند به برگ گل نوشتم من ، که او را دوست می دارم
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام و الستش کرده بود گفت یارب گرچه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای خسته ام زین عشق دلخونم نکن من که مجنونم تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو من نیستم گفت:ای دیوانه لیلایت منم در رگت پنهان و پیدایت منم سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودمو نشناختی.
اینم یه متن قشنگ که دوست عزیزم مونا گفته...بازم شعرا و متنای دوستمو تو وبلاگم میذارم بخونید نظر بدید. می بارید... زیبا بود،خرامان می آمد و بر دل می نشست که فراموش کرده بودم ماندنی نیست و شاید... مسخ بودم،از خنده و از آن چیز که مرا به زندگی واداشت،از مکرر شدن در آغوش کسی که میپنداری ابدیست،از دوتا شدن صدای قدمهایت در کف پیاده روی خلوت وبرفی که می بارد بر تن داغ دلواپسی من...
شاید بگید آدم برای گذشته هاش دلتنگی میکنه نه برای روزی که هنوز نیومده . من کاملا موافقم اما منظور من فردایی نیست که نیومده , من فردا و فرداهایی رو میگم که گذشته ... وتمام شده...
کمی تا قسمتی ابریست چشمان تو انگاری سوارانی که در راهند میگویند می باری تو را چون لحظه های آفتابی دوستت می دارم مبادا شعله هایم را به دست باد بسپاری مبادا بعد از آن دیدارهای خیس و رویایی مرا در حسرت چشمان ناز خویش بگذاری زمستان بود و سرمایی تنم را سخت می لرزاند و من در خواب دیدم در دلم خورشید می کاری هوا سرد است و نعش صبح روی جاده می رقصد عطش دارم بگو: کی بر دلم یک ریز می باری....
من اگر اشکي در چشمانت بودم گريه مي کردم وبر روي صورتت جاري فرود مي آمدم و به گونه هايت آنقدر جاري مي شدم وبوسه مي زدم تا همانجا جان مي سپردم اما اگر تو قطره ي اشکي در چشمان من بودي هيچ وقت گريه نمي کردم تا تو را از دست ندهم.
كي گريه خواهد شد اين بغض كهنه ... كه آنروز سيل اشك، عالمي را ويران خواهد كرد. اي كاش اين غم و اندوه از كوير دلم ، راهي بجز اشك به درياي دلت داشت و اي كاش كنارم بودي تا هيچ گاه باد سرد زمانه، جرات سيلي زدن بر گونه گرمم را نمي يافت…اما افسوس كه به آرامي باران بهاري ، راه دوري از دلم را قدم زدي و رفتي ، و حتي نگاهي به خورشيد دم غروب دلم در پشت سرت نيانداختي. خورشيد اگر سوزان است به گرماي عشق زمين است كه مي سوزد و غروبش زمانيست كه زمين به او پشت مي كند و قلبش را مي شكند. اي كاش كه باز مي گشتي تا لحظاتي چند در مراسم تقسيم غنايم جنگ بزرگ من و دلم شركت مي كردي؛ ولي در هر حال سهم تو محفوظ است. تمام خاطره هاي خوب سهم تو و هر چه آرزوي ناب است سهم من. اين خورشيد دلم اكنون دست نياز بسوي گرماي دستان تو دراز كرده ، كه سردِ سرد گشته ، دگر بار دستانم را بگير حتي براي لحظه اي در خيال ... مهربان تر از تو سراغ نداشتم هنگامي كه آنطور عاشقانه ساعت ها با من سخن مي گفتي و از بار دلم مي كاستي ... و بي رحم تر از تو نمي شناسم وقتي آنطور حرمت گل سرخ را مي شكني ... به خدا سوگند اگر مي دانستم سرنوشت اين گل سرخ سرنوشت دلم است،هيچ گاه به ارمغانش نمي آوردم.مگرتاكنون كم تير به قلبم زده بودي كه اين بار نيزه ات را بسوي گل نشانه رفتي ؟ شايد برايت تلخ بود شنيدن كلمه اي از سخنان هر روزه ات به من ، كه اين طور بي رحم شدي ؟ و شايد هم ديگر ، آنقدر كوچك شده ام كه نمي تواني در دلت بيابيم ؟! خاطرم هست كه بارها و بارها شكستي ! قلبم را ، غرورم را ، حرمتم را ... دنيا به كام توست ! كه جدايي دلت از دلم ، چون جدايي گلبرگي از قامت چون گلت بود ... وعده دعوت به درگاهت را به من دادي! ولي خاطرم نيست كي وعده اجابت ، با دلي شكسته و صورتي خيس را به تو دادم ؟؟
ديشب كه باران امد مي خواستم سراغت را بگيرم اما خوب مي دانستم اگر اينبار هم پيدايت كنم زير چتر ديگراني...
ساز دهنی ام را بی حضور تو به دهانم می گذارم و سرخوش از عشقت نوای خاموش قلبم را می نوازم تا شاید نسیم صدایم را به تو برساند و باز تو را به یاد قلب سوخته ام بیندازد گر چه خیلی دیر است اما هنوز هم چشم به راه جاده ای هستم که از ان به اسمان ها پیوستی و هیچ کبوتری خبر از برگشتنت نیاورد و باز هم کنار جاده بی حضور تو می نوازم.
با خودم فکر می کنم چه خوبه که تو مثل ما نیستی...
چه خوبه که تو منو با چوب خودم نمی رونی.... چه خوبه که تو تلافی کردن بلد نیستی... چه خوبه که همیشه گذشت می کنی.... چه خوبه که تو هزار و یک اسم داری و با هر اسمت هزار و یک امید به دل آدم می تابونی... چه خوبه که تو مهربون ترینی.... چه خوبه که تو بیش از خودم به فکر منی.... چه خوبه که تو همیشه به یاد منی هر چند من اکثراَ از یادت غافلم .... چه خوبه که تو نعمتهاتو ازم نمی گیری هر چند که من شکرشون رو به جا نمیارم ... چه خوبه که تو همیشه برای من وقت داری هر چند من هیچ وقت برات وقت ندارم.... چه خوبه که تو همیشه گوش به زنگ صدای منی هرچند که من هیچ وقت صداهای تو رو نمی شنوم .....
چه خوبه که تو همیشه و هر لحظه منو می بینی هر چند که من هیچ وقت و هیچ جا بهت توجهی ندارم و حتی خودم رو به ندیدن می زنم ....
چه خوبه که تو خدایی هرچند که من فقط اسمم بنده ست اما بویی از بندگی نبردم و جز سرکشی کاری یاد نگرفتم و رسم و رسوم بندگی رو فراموش می کنم .....
چه خوبه که تو ......... هر چند که من...... خدایا شکرت که « تو » خدایی و راه و رسم خدایی رو خوب می دونی...... خدایا شکرت که گاهی این دل سیاه و آلوده رو یه تکونی می دی و از زیر فرسنگها خاک و گرد و غبار بیرون میاری و متوجه خودت می کنیش.....
میام پیشت ....همین شبا.... منتظرم باش....باهات کار دارم..... خیلی زیاد.... راستی... می دونی خیلی وقته بهت نگفتم دوستت دارم؟ اما می دونی که ... خیلی دوستت دارم خداجون....
سلام به همه دوستای عزیزم که وقتتونو میذارید مطالب وبمو میخونید. امروز میخوام چندتا از سخنان کوروش کبیرو بذارم تو وبلاگ امیدوارم خوشتون بیاد. دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند. سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد. افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند. کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم . وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید . من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.
عشق دو دستي تقديم نمي شود پس براي انکه به دستش بياري کوشش کن
عشق رازیست مقدس که در معنی بالاتر از عشق بین آدم هاست. زیرا که عشق هدیه جاودانه خدایی است. *عشق خدایی* خداوند انسانها را دوست دارد نه برای اینکه دوست داشتنی و محبوبند، بلکه عشق در نهاد اوست، خواه طرف عشقش دوست داشتنی باشد یا نباشد.
کاش می دانستی که بر من چه گذشت؟ آسمان آبی خوشرنگ نبود و زمین سبز نبود....همه جا مشکی بود کاش می دانستی....رفتنت رفتن خورشید دلم بود و کنون....آسمان دل من تاریک است شمع شبهای سیاهم خاموش....روح تنهایی بی رحم به من نزدیک است کاش می دانستی...حرف های تو برایم سوگند....بوسه های تو برایم لبخند نامه های تو برایم امید....چشمهای تو برایم خورشید...آشیان بی تو برایم سرد است کاش می دانستی....زندگی با تو برایم رنگین...ساکت وساده ولی آهنگین ماندنت آب حیات دل بیچاره من....رفتنت مردن یکباره من..آشیان بی تو برایم سرد است ... زندگی بی تو برایم درد است...کاش می دانستی ...آن زمان را که شنیدم رفتی
Every night in my dreams هر شب در رویا هایم I see you. I feel you And my heart will go on and on و(با وجود تو در قبلم) قلبم به تپيدنش ادامه ميده
میخوام یه شعری بنویسم که یه آشنای قدیمی گفته ... ولی الان چند ساله که ازش بی خبرم. امیدوارم که خوشتون بیاد من دوستی با برگ نیلوفر گرفتم از این کویرآباد غربت پر گرفتم با عطر لیموهای باران خورده مست مانند مجنون عشق را از سر گرفتم درباغی از آویشن و نارنج و شب بو خلوت گزیدم بوی پیغمبر گرفتم رفتم کنار چشمه پاکش نشستم آنجا سراغ از پونه های تر گرفتم روحی شبیه مرغزار آسمان داشت از چشم هایش رنگی از شبدر گرفتم با گریه هایش عشق را فهمیدم آن شب از دست گرمش گرمی اخگر گرفتم یک عمر تنها در پی جفتش دویدم آری برای سهره ام سرور گرفتم.
گفتم : لعنت بر شیطان!
یه روز آقا گاوه ميره لب بركه آب بخوره كه چشمش ميافته به يه پري خوشگل و ماماني. يه دل نه صد دل عاشق پري ميشه. از پري ميپرسه :
زیبایم تویی محبوبم تویی نازنینم تویی بهترینم تویی یگانه ترینم تویی وجودم تویی هستی ام تویی قلبم تویی باوفایم تویی دردم تویی درمانم تویی جانم تویی غرورم تویی مرحمم تویی زندگیم تویی محراب دلم تویی عبادتگاه جانم تویی آسمان عمرم تویی خورشیدم تویی بهار زندگیم تویی عشقم تویی فریادم تویی سرنوشتم تویی آرزویم تویی آرامشم تویی تکیه گاهم تویی قدرتم تویی یاورم تویی همدمم تویی همرازم تویی پناهم تویی داورم تویی نگینم تویی باورم تویی نجاتم تویی نوایم تویی خیالم تویی نیازم تویی فروغم تویی توانم تویی پروازم تویی آسمانم تویی رفیقم تویی پیمانم تویی صنایم تویی نگارم تویی دلدارم تویی دلبرم تویی ناله ام تویی دیده ام تویی گریه ام تویی خنده ام تویی ستاره ام تویی شرابم تویی
.......I Love you
اون که می گفت جونش به جونت بنده حالا داره به گریه هات می خنده اون که می گفت بدون تو می میره دروغ می گه دلش جنسه کویره دروغ می گه تو گوش نده به حرفاش نگو هنوز می خوای بمونی باهاش خیال نکن بدون اون می میری بذار بره نباشه جون می گیری..........
در زندگی انسان سه چیز از همه مهمتر است . اول مهربانی . دوم مهربانی . وسوم مهربانی...
زندگی ساختنی است نه ماندنی... بمان برای ساختن... نساز برای ماندن...... ساده ترین کار جهان این است که خود باشیم و دشوارترین کار جهان این است که کسی باشیم که دیگران می خواهند..... هیچگاه مغرور نشو.....برگها وقتی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند..... باران باش و ببار...... مپرس پیاله های خالی از آن کیست..... هزاران دهقان برای آمدن باران دعا کردند....اما....خداوند به فکر کودکی بود که کفش هایش سوراخ بود......و این است حکمت خداوند تعالی.... مهربانی را در نگاه منتظر کودکی دیدم که آب نباتش را به دریا انداخت تا آب شیرین شود....... زندگي چيست ؟ اگر خنده است چرا گريه ميكنيم ؟ اگر گريه است چرا خنده ميكنيم ؟ اگر مرگ است چرا زندگي مي كنيم ؟ اگر زندگي است چرا مي ميريم ؟ اگرعشق است چرا به آن نمي رسيم ؟ اگرعشق نيست چرا عاشقيم؟:-؟؟
اگر آن میوه ممنوع نبود پدرم عاشق بود مادرم پاکترین معشوقه و من با نی لبکی روئیده از اشکهای پاکترین بانوی جهان می نواختم که منم انسانم...
گفتم خدایا از همه دلگیرم،گفت:حتی از من؟ گفتم خدایا دلم را ربودند،گفت:پیش ار من؟ گفتم خدایا چقدر دوری،گفت:تو یا من؟ گفتم خدایا تنها ترینم، گفت:پس من؟ گفتم خدایا کمک خواستم،گفت:غیر ازمن؟ گفتم خدایا دوستت دارم،گفت:بیش از من؟ گفتم خدایا اینقدر نگو من،گفت:من با توأم تو از من. خدایا تا پاکم نکردی خاکم نکن... خدایا... خدایا می شود گاهی صدها بار مادرم را از خود می رنجانم، صدها بار به او بدی می کنم، صدها بار قلبش را می شکانم... ولی او صدها بار مرا می خواند، صدها بار مرا مورد محبت خود قرار می دهد، دوباره برایم دعا می کند، دوباره به من لبخند می زندو بدیهایم را فراموش می کند. حال تو ای مهربان مهربانان ای آفریننده خوبی ها ای آفریننده مادر مرا به خاطر بدی هایم نمی بخشی...؟!
|
About![]()
همه هستی من ایه تاریکیست که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این ایه ترا آه کشیدم آه من در این ایه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتنک دو همآغوشی یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر بر میدارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر زندگی شاید آن لحظه مسدودیست که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد و در این حسی است که من آن را با ادرک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست دل من که به اندازه یک عشقست به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد به زوال زیبای گلها در گلدان به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای و به آواز قناری ها که به اندازه یک پنجره می خوانند آه ... سهم من اینست سهم من اینست سهم من آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید دستهایت را دوست میدارم دستهایم را در باغچه می کارم سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم تخم خواهند گذاشت گوشواری به دو گوشم می آویزم از دو گیلاس سرخ همزاد و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم کوچه ای هست که در آنجا پسرانی که به من عاشق بودند هنوز با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد کوچه ای هست که قلب من آن را از محله های کودکیم دزدیده ست سفر حجمی در خط زمان و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن حجمی از تصویری آگاه که ز مهمانی یک اینه بر میگردد و بدینسانست که کسی می میرد و کسی می ماند هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد من پری کوچک غمگینی را می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبین می نوازد آرام آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد. ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ DO . . . DOS . . . . DOSS . . . . DOSSE . . . . . Dossetan nazar yadet nare Archivesبهمن 1395آذر 1394 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 اسفند 1392 آذر 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 AuthorsنسیمLinks
عاشقانه ها
LinkDump
پروفایل من. |