••▪▪••●●* ...همه هستی من...*●●••▪▪••

 در سکوتی سرد شاهد پر پر شدن جزوه های نخوانده هستیم.

در سوگشان تا پاسی از شب بیدار میمانیم

و بر سر میزنیم.

باشد که خداوند در پاس کردن ما را یاری فرماید.

ایام غمبار امتحانات پیشاپیش تسلیت باد.

 

+نوشته شده در پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:,ساعت15:21توسط نسیم | |

 

نظر یــــــــــــادتــــــــــون نره

 

+نوشته شده در چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,ساعت12:39توسط نسیم | |

سلام دوستای عزیز.فردا شب یلداست امیدوارم همگی شاد باشیدو بهتون خوش بگذره

و قدر این لحظات قشنگ رو بدونید فداتون.

یــــــــــلدا مبــــــــــــــــــ ارکـــــــــــــــــــــ.....

یــــــــــــــلــــــــــــــــــدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است

که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را

باید جشن گرفت....

 

+نوشته شده در چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,ساعت12:9توسط نسیم | |

تنهــایـم , اما دلتنگ آغــوشی نیستــم... خستــه ام ...

 ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم... چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز...

ولــی رازی نـدارم... چــون مدتهــاست دیگــر کسی را "خیلــی" دوست ندارم...

+نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت20:19توسط نسیم | |

(کــــ ــآش مےدانستے...)

 

دنیا مِثل پاییزه...

همــ قَشنگــہ همــ غم انگیز...

قشنگیش بــہ خاطر تــــــــــو...

و غم انگیزیش بــہ خاطر دوری تــــــــــو...

+نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت12:33توسط نسیم | |

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته....

+نوشته شده در یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,ساعت23:12توسط نسیم | |

دلم از نبودنت پر است،

 آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد ...

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت12:29توسط نسیم | |

می گویند:(بنویس)

از سر زور بنویس

بنویس چون گفتند:(گر ننویسی مردی)

خدایا چه بنویسم وقتی قلمی در دست ندارم

گفتم:(قلم) گفتند:(ملت)

گفتم:(ورق) گفتند:(وطن)

گفتم:(موضوع)گفتند:(حرام است)

گفتم:(چرا)گفتند:(کبیره است)

تردید کردم افتاد قلم به یک باره ز دستم

نوشتم از خون دل ملت نوشتم

با خون شاهرگم نوشتم

باران بارید و شست...خون من جاری شد در فاضلاب

دوباره گفتند:(بنویس) گفتم:(جان در بدن نیست)

گفتند:(جان می دهیم تو را)

گفتم:(قلم) گفتند:(فریاد)

گفتم:(ورق) گفتند:(سکوت)

در کنج اتاق نشستم و در خلوت خود فریاد زدم

در سکوت درونم فریاد زدم از دردها

دق کردم و مردم

آمدند تا بگویند بنویس ...دیدند که نوشتم و مردم

دیگری را آوردند گفتند:(بنویس........) گفت:(.....................)

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت12:0توسط نسیم | |

ما یاد گرفتیم که پاینده بمانیم*

در تاب و تب عشق فروزنده بمانیم

در شعر و قلم، خسته و شوریده چنان شمع*

در غم خوری مردم خود، زنده بمانیم...

+نوشته شده در سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:,ساعت20:7توسط نسیم | |

ببار باران کمی آرام...

  که پاییز هم صدایم شد

  که دلتنگی و تنهایی رفیق باوفایم شد

  ببار باران......

  بزن برشیشه ی قلبم، بکوب این شیشه رابشکن

  که دردکمتری دارد اگربا دسته تو باشد

  ببارباران.....

  که تااوج نخفتن هامدام باریدم از یادش

  ببار باران..درخت وبرگ خوابیدن

  اقاقی..یاس وحشی..کوچه هاروزهاست خشکیدن

  ببارباران..جماعت عشق را کشتن

  کلاغابوته ی سبز و فارابی صدا خوردن...

  ولی باران توبامن بی وفایی......

  توهم تاخانه ی همسایه می باری و تامن....

  می شوی یک ابرتوخالی

  ببارباران........

  ببارباران..................
 
 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت23:47توسط نسیم | |

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است

بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم.

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم…

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان

بنده: خدایا ! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟

خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله

بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله

بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم

خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد

خدا: ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده

او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده

ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید

خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت   منتظر توست

ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!

خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو

نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر   بر می آورد

ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد…


ای بنده من آنگاه که به نماز می ایستی من آنچنان به سخنانت گوش

می دهم که گویا همین یک بنده را دارم اما تو آنچنان از من غافلی که

گویا چندین خداداری ....

؟؟؟؟

+نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت23:28توسط نسیم | |